... راه تو از میمه، از میان دل من میگذرد...
و تو بگو راز این همه اشتیاق برای خاکستر شدن در چیست؟
در بیروزگاری سکوتِ ناچارِ پروانه و نور، بین نگاه من و مناظر،
بین این همه پا چرخاندن و افقهای گونهگون،
بین این همه راه و بیراهه، رنگ و بیرنگی، یقین حضور توست!
که گرم و گس و ملس میکند احساسم را! عمق وجودم را؟
باهم، درهم، من، تو، ما، سلام، سال، سکندری، سیگار، سکوت،
مغشوش میشود ذهن خسته و مغشوشم، بر این همه راز!
آیا ما اعدادی هستیم که در یک معادلۀ غلط،
باید زمان سهم خود را ضرب و تقسیم شویم؟
#حسین_پناهی
#نامههایی_به_آنا